آزاده سهرابی (روانشناس) یک بار در کتابی خواندم که «هیچ کس نمی تواند گفت و گو نکند؛ چون گفت و گو نکردن هم نوعی از گفت و گوست» یعنی اگر دو نفر در یک اتاق هیچ دیالوگی با یکدیگر برقرار نکنند به این معناست که دارند از «چیزی» سخن می گویند که میان آن دو در جریان است؛ فهم آن «چیزی» که میان آن دو در جریان است، از نظر حسی -هیجانی، شناختی و همچنین شناخت محیطی که آن دو در آن قرار دارند (محیط به معنای موقعیت) از جانب هر دو نفر قابل تفسیر است. این تفسیر، همان گفت و گواست. با این دید بسیاری از مفاهیم عرصه روان پویشی و «روان شناسی قائل به ناخودآگاه» هم قابل بررسی است. گفت و گویی که در سطح ناخوداگاه میان سطوح شخصیت ما در جریان است یا گفت و گویی که میان هیجان های ابراز نشده ما و اضطراب ها در جریان است تا فرد مکانیسم دفاعی را برگزیند، همگی سطحی از گفت و گوی ابراز نشده است. اگر فردی در یک موقعیتی قرار بگیرد که احساسی را -مثلا حس خشم یا گناه- سرکوب کند در واقع آن حس ابراز نشده به صورت اضطراب خودش را نشان خواهد داد که همین ماحصل یک گفت و گوی درونی و ناهشیار فرد است. گویی کسی در ناخودآگاه «من» می گوید: این حس را ببین! و بخشی از «من» سرش را به جانبی برمی گرداند که وانمود کند آن را نشنیده است و در نهایت اضطراب، واکنش این «من را ببین» به آن «نادیده گرفتن» است و دوباره «من» دست به کار می شود و شروع به مقابله می کند؛ مثلا «پرخاشگری»! این پرخاشگری پاسخ یا پیامی است برای کاهش اضطراب. در تمام این چرخه، بی آنکه آگاه باشیم یک گفت و گو در جریان است. روان درمانی این گفت و گو را آشکار می کند تا سبک گفت و گوی «من» با «من» از حالت مخرب به سازگار تغییر پیدا کند. یکی از روش ها، دیدن هیجانات است و چشم در چشم شدن با آن و شنیدن آن جمله «من را ببین». حال همه این چرخه را به تعامل میان دو انسان می توان بسط داد. گفت و گوهایی که شکلی مخرب می گیرند عموما از «نشنیدن» سرچشمه می گیرد. وقتی این گونه به داستان «گفت و گو» نگاه کنیم شاید بتوانیم یکی از نیازهای اصلی بشر را «گفت و گو» بدانیم. فقط به تلاش یک کودک از زمانی که به «قان و قون» کردن می افتد تا زمانی که تلاش می کند کلماتی را ادا کند و در نهایت ساختار زبان در ناخودآگاهش نقش می بندد توجه کنیم. واقعیت این است که یکی از تکالیف دشوار کودک در مسیر رشدش رسیدن به مهارت «کلامی» است و خیلی قبل تر از آن بر گفت و گو بر پایه مهارت «غیرکلامی» چیره شده است. همین که با ایما و اشاره یا گریه کردن به مادر یا مراقبش می فهماند که چه نیازی دارد یعنی او بر مهارت گفت و گو تسلط دارد. اگر کودکی از بدو به دنیا آمدن «شنیده نشود» و پیامی که سعی در انتقال آن دارد بدرستی درک نشود، پایه بسیاری از روان رنجوری ها و دلبستگی های ناایمن در او شکل می گیرد. امروزه در سبک های فرزند پروی نیز تاکید بسیار بر درک و فهم نیازهای کودک است که همین نشان می دهد بالا بردن مهارت «گفت و گو» در سطح کلامی و غیرکلامی و قادر بودن به «شنیدن» پیام چه اندازه مورد توجه است. روان شناسان متعددی از نیازهای اصلی بشر سخن گفته اند؛ از نیاز به امنیت تا نیاز به خودشکوفایی ولی کمتر روان شناسی بوده که نیاز به «گفت و گو» را مورد تاکید قرار دهد؛ شاید به این دلیل که مثل غذا و آب این نیاز طبیعی انگاشته شده است. اما از آنجا که این نیاز ابتدا در تعامل میان فردی(کودک-والد) شکل می گیرد و کمی بعد در درون فرد و میان سطوح مختلف شخصیت او در جریان است و دوباره به تعاملات وسیع تر (فرد و جامعه) بسط داده می شود، باید روی آن تامل بیشتری کرد. چگونه گفتوگو نکنیم! میخواهد به همسرش بگوید خسته از کار روزانه است و بهتر است حالا که او به خانه آمده، کمی در کارهای خانه کمک حالش باشد؛ اما نمیگوید، چون نگران است همسرش از این حرف او برنجد. در عوض وقتی همسرش در حال استراحت است، بیش از همیشه ظرف و ظروف را به هم میکوبد. میخواهد به دوستش بگوید از دست او رنجیده که سر قرار دیر رسیده است، اما به جای تمرکز بر همین موقعیت خاص و گفتن جملهای مثل اینکه: «واقعاً از دستت رنجیدم که دیر آمدی با اینکه میدانستی من عجله دارم. حالا باید کمی کوتاهتر همدیگر را ببینیم». میگوید: «به تو گفتم عجله دارم اما تو همیشه بیمسئولیتی و همیشه خودخواهانه رفتار میکنی! دیگر امکان ندارد با تو قرار بگذارم.» بله گفتوگو هم سبک دارد! حالا باید یک رجوع به خودتان بکنید و ببینید چقدر در کلام روزمرهتان در تعامل با همکار، همسر، فرزند، دوست و... شروع به بیاعتبار ساختن طرف مقابل میکنید؟ چقدر در کلام شما سرزنش وجود دارد؟ چقدر از بیان شفاف پیام خود غفلت میکنید تا دیگری را ناراحت نکنید یا نگران از دست دادن او هستید یا جرأتورزی کافی برای بیان خواستهتان ندارید؟ چقدر با عبارتهای «تو همیشه» یا «تو هیچوقت» برای اعتراض خود به رفتار دیگری استفاده میکنید؟ چقدر دارید احساسهای منفی خودتان را در قالب پیام گفتاری و رفتاری به دیگری نسبت میدهید؟ چقدر زیر لب غرغر میکنید؟ اگر شما در یک گفتوگو، لزومی به شفافسازی نمیبینید و یا برای بیان خواسته –پیام- خود مدام نگران ایجاد سوءتفاهم هستید و یا اعتماد به نفس کافی ندارید که احساس و فکر خود را با دیگری در میان بگذارید، در واقعاً شما در این گفتوگو «منفعل» عمل میکنید و در نهایت عملاً بدون تعامل ارتباط را رها میکنید. در این روش پیام در بهترین حالت، ناقص رد و بدل میشود؛ چون معمولاً آدمها فرصت کنکاش در پیامهای ناقص و پراستعاره را ندارند. در این روش شما در هر مکالمه بیشتر از صمیمیت دور میشوید. شاید مهمترین مهارتی که نیاز است شما یاد بگیرید، ارتقای اعتماد به نفس و کار کردن روی فن بیانتان باشد. اینکه فن بیانتان را قوی کنید معنایش این نیست که قرار است برای ایراد یک سخنرانی جلوی یک جمع کثیر خود را آماده کنید؛ بلکه منظور این است که تا حد امکان در کلامتان مکث نباشد، جویده جویده سخن نگویید، «مِن مِن» کردن نداشته باشید. در کوتاهترین کلمات اما مناسبترینشان منظور خود را بیان کنید. اعتماد به نفس تصور درونی شما از میزان مهارتتان در پیشبرد یک گفتوگوست و در کنارش عزت نفس احساس ارزشمندی درونی به خودتان و دیگری است که این دو با هم یک پیشگوی خوب برای این خواهد بود که شما را از حالت منفعل در گفتوگو خارج کند. همین احساس است که ترس از قضاوت را کنار میزند. البته شاید برای کسی که دچار اضطراب اجتماعی است یا شخصیت اجتنابی دارد همین تمرینهای ساده به راحتی قابل انجام نباشد و نیاز است که فرد حتماً از روش درمانی مؤثر برای ارتقای مهارتهای خود بهره ببرد؛ اما یک گفتوگوی سازنده، سرآغاز ایجاد مهارتهای ارتباطی مؤثر است. اما الگوی مخرب بعدی در گفتوگو که متأسفانه در این روزگار زیاد آن را مشاهده میکنیم، گفتوگوی «تهاجمی» است. همان کسانی که مدام در حال سرزنش دیگری هستند و هیچ مسئولیتی از اتفاقات را بهعهده نمیگیرند. مدام از عبارات کلی «تو همیشه» یا «تو هیچ وقت» استفاده میکنند. یک موقعیت را به شکل افراطی به تمام موقعیتهای گذشته و آینده رابطه و موقعیت ربط میدهند. این افراد عموماً احساس تهدید دائمی دارند و افکار منفی خودشان را به دیگران فرافکنی میکنند. شاید به جرأت بتوان گفت مخربترین الگوی گفتوگو همین است که یکی یا هر دو سمت گفتوگو سبک تهاجمی را انتخاب کنند. این گفتوگو در واقع در نطفه، خفه میشود، چون اساساً در این میان پیامی منتقل نمیشود و هیچ جایی برای «شنیدن» وجود ندارد. حال شما ترکیب یک سبک منفعل را با سبک پرخاشگری در هم بیامیزید میشود همان فردی که در ابتدا مثالش آمد. زنی که جرأت کافی برای بیان خواستهاش به همسرش ندارد و به جای حرف زدن بشقابها و لیوانها را به هم میکوبد.
نظرات